نتایج جستجو برای عبارت :

حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم و افتاد. *

دیشب خواب دیدم انزلی هستمتنها بودم و انزلی پر از ابرهای خاکستری و مه بود
تنها صدای ویلن سل غمگینی بود و صدای او در پس زمینه موسیقیاو که می‌گفت با مرگ من همه چیز درست می‌شود، همه چیز رنگی می‌شود
دور خودم می‌گشتم تا کسی را پیدا کنم، تا راه فراری پیدا کنم اما بیهوده بودبی‌صدا بودم و انگار حبابی دورم کشیده شده بود، مثل زندان
 ساعت چهار با صدای جیغ زنی در خیابان از خواب پریدم و مثل خواب همه جا تاریک بود و تنها بودم.
روزگار می گذرد، گاهی آرام، گاهی آرامتر.
داشتم می گفتم: «فقط حواست باشد رفتنت، جلو رفتن باشد.» خندید: «یعنی جهت مرجحی در عالم وجود دارد؟» گفتم: «نه» و تمام این حرف ها از سرم گذشت که جهان در حرکت است و ما هم به ناچار به همان جهت حرکت می کنم که جهان و نکته تنها در این است که بی حرکت ننشینیم چون وقتی همه چیز به جلو می رود، نشستن مثل عقب رفتن است. حرفی نزدم، و باز در ذهن ذوق را مرور کردم در شنیدن نتیجه ی نزع زمان از هسته ی خرما.
تصورات و خیالات و خاطراتم
تو خواب های اخیرم مکان هایی رو میبینم که هیچ وقت ندیدم. وارد خونه هایی میشم که تا حالا ندیدم. آدم های دور هم زیادن تو خوابام. مثلا خواب دیدم دبیرِ دوستم داییِ سال پایینیمونه :| و کلی چیزای عجیب.
دیشب خواب دیدم میریم گردش. جاهایی که تو خوابای قبل دیده بودم و من با دهن باز از شگفتی میگم خدااای من. من اینا رو تو خواب دیده بودمممم.
فک کن! تو خوابم خواب دیده بودم :)
در خواب مرا سوی خراسان گذر افتاد
این شعر همان لحظه مرا در نظر افتاد
« با آل علی هر که درافتاد، ور افتاد»
هر کس که به این سلسله پاک جفا کرد
بد کرد و نفهمید و غلط کرد و خطا کرد
دیدی که یزید از ستم و کینه چه ها کرد
آخر به درک رفت و به روحش شرر افتاد
« با آل علی هر که درافتاد ور افتاد »
https://www.instagram.com/p/B3wWLOABiwC/?igshid=12q1vnxsv28v5
https://www.hoorsa.com/p/NjIxMjM3MA%3D%3D
https://rubika.ir/post/BYcLRcGUCT
[عکس 640×640]
مشاهده مطلب در کانال
وحشت زده از خواب میپرم. نه نفس زنون اما، فقط چشام رو وا میکنم و خداروشکر میکنم که خواب بودم. خواب دیدم که رفتم مهدکودک دنبال بچه م و اونا بهم یه عروسک تحویل دادن به جاش. و من بی تاب، خیلی بی تاب دنبالش میگشتم توی خواب. بچه ی نداشته طفلکی من
حالا طبق روال چند شب گذشته روی کاناپه خوابیدم و زل زدم به سایه بزرگ لوستر روی دیوار، خونه بوی ملایمی از دارچین داره، عود دارچین روشن کرده بودم سر شب. مرور میکنم با خودم، چای خورده بودم. یک جلسه اطفال خونده بود
خواب بد و سختی دیدم. خواب دیدم با بابا بخاطر حجابم درگیر شدم و از خونه بیرونم کرده بی جا شده بودم و جایی نداشتم برم می‌خواستم شبا برم تو مسجد دانشگاه بخوابم و حال بد و مستاصلی داشتم اون حال به بیداریم منتقل شده و الان هیچ حال خوشی ندارم. یحتمل بخاطر پریود هم هست. هرچی که هست دیر بیدار شدم ساعت ۷ شده و من راستش ۵ بیدار شدم و تنبلی کردم... حال و حوصله‌ی هیچی رو ندارمحتی ح .. کاش بزرگتر بودم و مستقل بودم.. دارم دری وری می‌گم دیگه برم حموم کنم و زور بز
واسه اومدن زمستون لحظه شماری می کنم. نه که به اندازه ی کافی سرما ندیده باشم یا که مهر پر مهری به دلم نشسته باشه نه. دلم یه خواب زمستونی می خواد که بگم فکر زمستونم بوده تا حالا. بعضی غما رو نه میشه شست نه میشه با فیلم و سریال روفوش کرد. باید صبر کرد و صبر کرد و یا نه خوابید. خواب خیلی خوبه! احتمالا اولین خرسی که به فکر خواب زمستونی افتاد دل پر ملالی داشت و سرمای زمستون رو بهونه کرد.
یه دستمال گرفتم دستم و گرد و خاکش رو گرفتم. حالا وقت خواب زمستونیه ...
 
دو هفته پیش :
 
خونه را جارو برقی کشیدم خواب بودبیدار شدگفت پس شام با منبا تکه های کوچیک مرغ داخل فریزر شام خوشمزه ای درست کرد.....صبح جمعه از خواب بیدار شدم، دخترک را با ماساژ و مهربونی از خواب بیدار کردصبحانه را تا خواب بودم اماده کرده بود؛ مثل هر روز
  من درخواب قیلوله عصرگاهی بودم و خداوند بالای سرم بیدار . دمی خواست بیاساید و امور کشور در هرج مرج و به اختیار آدمیان رها ساخت. من از بیمی که برایم ناآشنا بود از جا جستم. هنوز در میان خواب و بیداری بودم که زنگ تلفن همراهم به صدا در آمد. صاحب خانه بود. از خواب خداوندگار و غفلت اش نهایت بهره را برده بود.  و تحکمی که شیوه ی مالکان بود فرمود : « فلانی ! با مبلغ قبلی نمی تونم آپارتمانم رو اجاره بدم . می دونی که همه چیز دو برابر و حتی سه برابر شده ، اگه می
بچه بودیم...
توی فیلم پدر سالار، اسدالله خان خواب بود و یه خواب دید و عرق کرده از خواب پرید و فریاد زد یا ابوالفضل...
من تا مدتها ادای اسدالله خان رو وقت خواب درمیاوردم و مامانم قربون دست و پای بلوری دختر بانمکش میرفت...
حالا هر روز یا حداقل هر هفته قصه من همین شده...
هفته پیش وسط هال خونه خواب بودم که بیدارم کردن...همه گفتن داشتی داد میزدی...اره...داشتم داد میزدم که یه نفر یه نامه ای رو بهم بده و نمیداد...
دیروز هم کلی خواب دیدم و هر بار از خواب پریدم...
دکتر داشت حرف میزد. میگفت آدما وقتی تعارض هایی واسشون پیش میاد که نمیتونن حلش کنن و باهاش کنار بیان پس خوابش رو میبینن تا بتونن حلش کنن اینکه بعضی ها خواب های سریالی میبینن به خاطر اینه که با یه بار خواب دیدن نتونستن تعارض هاشون رو حل کنن پس انقد اون خواب رو میبینن تا بتونن حلش کنن.
دلیل خواب های ادامه دارم رو فهمیده بودم. دلیل خواب های اخیرم حتی و خواب های به وقت وقایع مهم. اینکه چرا در حالی که قلبم به شدت تند میزنه و وحشت کردم از خواب میپرم و ح
امروز یکشنبه ۱۳ بهمن رفتن کمک مامان آشپزخونه اش رو تمیز کنم...
تا ساعت ۳ بعدازظهر اونجا بودم و حسابی خسته شدم. بعدش اومدم خونه و از خستگی خوابم برد.
خواب عجیبی دیدم..‌ شفاف و واضح...باهاش حرف میزدم و سراغ فصل اخر رو گرفتم... چغلی کردم....دلخور بودم و بغض کرده... گفت برات می فرستم تا چند روز دیگه ...
ببینم چی میشه... کلاس امروز هم کنسل شده بود... 
دنیای خواب دنیای عجیبی است...
 
دیشب نه پریشب بود! یه خواب کاملا واضح داشتم می‌دیدم. تو ماشین نشسته بودیم با خانواده(البته نه همه‌ی خانواده‌ی خودم). فاطمه(خدا رحمتش کنه) هم توی ماشین بود. توی خواب داشتم به این فک می‌کردم که فاطمه که دو ماه پیش فوت شد! بعد داشت دوزاریم می‌افتاد که بله، من خوابم...
در واقع در این شرایط که می‌فهمین خوابین بعدش مغزتون تموم سعی‌ش رو می‌کنه که به شما حالی کنه که "خواب؟ تو بیداری، نگاه کن که چقد همه چی واقعیه، نگاه کن می‌تونی جریان سرد هوا رو حس ک
ساعت شش از خواب بیدار شدم 
سرحال بودم و هوشیاریم‌سر جاش بود 
کلنجار میرفتم با خودم مگه میشه 
شش صب جمعه بیدار باشی و سرحال !
منی که شنبه تا پنج شنبه رو با خودم جنگیدم تا زودتر از دوازده بیدار شم 
نهایتش رسیدم به ساعت نه و نیم 
واسم قابل باور نبود 
صدایی درونی بهم میگفت بخواب بخواب 
و دوباره خوابیدم 
دوازده و نیم از خواب بیدار شدم 
ولی این بار سرحال نبودم 
انگار دچار کوفتگی شده باشم عضلاتم درد میکرد 
و سوزس شدید ادرار داشتم که
برای اروم کردن
دق که ندانی که چیست گرفتم دق که ندانی تو؛ خانم زیبا! خواب نبینم تو را - که خواب ندارم. نخفته خواب نبیند با توام ایرانه خانم زیبا! رو که به دریا نشد صبح که خونین نشد غم که قلندر نشد ای خانم زیبا! دق که ندانی که چیست که گرفتم دق که ندانی تو؛ خانم زیبا...
 
رضا براهنی
 
گلاویژنوشت: می‌دانید؟ ما هم خیلی بدبختیم. خیلی بدختیم. شما را کشته‌اند. حالا پیداست که جنایتی رخ داده. دلمان آتش گرفت امروز. انتقام شما را چه کسی می‌گیرد؟ چه کسی جواب پس خواهد داد؟ صبح
دیشب خواب بدی دیدم. خواب دیدم تو غریبه بودی. با هم آشنا شدیم و تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم ولی کم کم تو عوض شدی. دیگه چهره‌ی اون آدم شبیه تو نبود ولی من هنوز فکر میکردم اون تویی. به اسم تو صداش می‌کردم و بهش عشق می ورزیدم. تو خواب دیدم که معتاد به کوکائین بود و من اینو میدونستم و با این وجود باهاش ازدواج کردم. تو مراسم عروسیمون هم یه لاین زده بود. بابام ازش بدش میومد. من عاشقش بودم ولی. یک هفته از ازدواجمون گذشت و شروع کرد به کتک زدن من. ترسیده بودم و
               همین که نامِ بلندت به هر زبان افتاد 
                                            چه شور و وِلوِله ای در دل جهان افتاد
 
                برایِ ذکرِ مصیبت دلم گرفت آتش
                                            و سیلِ گریه و ماتم به عمقِ جان افتاد 
 
               به وقتِ غارت و حمله چه بر سرت آمد؟ 
                                           که شمر خسته شد و خولی از توان افتاد! 
 
               به روی نیزه و در جمع این حرامی ها
                                       
پارسال، یکی از روزای رمضان که واقعا تشنه بودم، رفتم یه گوشه دراز کشیدم.یه سری خواب عجیب دیدم. وقتی بیدار شدم، خوشحال از خوابی که دیده بودم، حس کردم دیگه تشنه نیستم.با خودم فک کردم که واو عجب آدم خوبیم که تو خواب حضرت ابوالفضل سیرابم کرده و ...یهو داداشم گفت: چرا وسط خواب رفتی یه پارچ آب ریختی تو دهنت؟گفتم: چی؟ من؟گفت: آره. اتفافا هرچی خواستم جلوتو بگیرم بهم گفتی که حضرت ابوالفضل گفته اشکال نداره!
پارسال، یکی از روزای رمضان که واقعا تشنه بودم، رفتم یه گوشه دراز کشیدم.یه سری خواب عجیب دیدم. وقتی بیدار شدم، خوشحال از خوابی که دیده بودم، حس کردم دیگه تشنه نیستم.با خودم فک کردم که واو عجب آدم خوبیم که تو خواب حضرت ابوالفضل سیرابم کرده و ...یهو داداشم گفت: چرا وسط خواب رفتی یه پارچ آب ریختی تو دهنت؟گفتم: چی؟ من؟گفت: آره. اتفافا هرچی خواستم جلوتو بگیرم بهم گفتی که حضرت ابوالفضل گفته اشکال نداره!
دیشب خواب خانم اُ رو دیدم معلم ادبیات فارسی اول و دوم دبیرستان . خانم اُ هیکل بسیار درشتی داشتن و قد 170 و بسیار رعب و وحشت ایجاد میکردن موقع درس پرسیدن و موقعی هم که کامل درس رو بلد بودی میگفتن برو بشین ولی پررو نشو خلاصه که اسم خانم اُ همواره برای من با رعب و وحشت همراه بود . دیشب خواب دیدم که امتحان ادبیات داریم ولی انتهای امتحان 5 نمره از آناتومی سوال دادن منم هرچی میگفتم خانم شما آناتومی از کجا بلدین می‌گفتن من دانشجوی پزشکی بودم انصراف داد
روزها قضیه را در ذهن مرور میکردم حتی همین الان باعث میشود انقدر ضربان قلبم بالا برود که اگر قبل از خواب باشد خواب از سرم بپرد. به دنبال راهی بهتر بودم، راهی که جور دیگری تمام شود، راهی که به گریه کردن من در طول راهرو و بی تفاوت راه رفتن او ختم نشود. اما هر چه حساب میکردم بهترین کار را کرده بودم و هر چیز دیگری قضیه را ملیون‌ها بار بدتر میکرد. ولی باز دلم راضی نمیشد و ارام نمیگرفتم. فکر میکردم کاش هر دفعه که میگفتم دفاع شخصی پدرم نمیخندید یا وایم
روزها قضیه را در ذهن مرور میکردم حتی همین الان باعث میشود انقدر ضربان قلبم بالا برود که اگر قبل از خواب باشد خواب از سرم بپرد. به دنبال راهی بهتر بودم، راهی که جور دیگری تمام شود، راهی که به گریه کردن من در طول راهرو و بی تفاوت راه رفتن او ختم نشود. اما هر چه حساب میکردم بهترین کار را کرده بودم و هر چیز دیگری قضیه را ملیون‌ها بار بدتر میکرد. ولی باز دلم راضی نمیشد و ارام نمیگرفتم. فکر میکردم کاش هر دفعه که میگفتم دفاع شخصی پدرم نمیخندید یا وایم
کل امروز رو (حالا این وسط مسطا یه خورده بیدار بودم ) خواب بودم(هنوز از روز کلی باقی مونده ) 
هم تو خواب حلوای امواتُ خوردم .....(بنده خدا زنده ست)
هم خواستگارم زنگ زد گفت جوابش منفیه
چقد تو خواب حرص خوردم خواستگارم جواب منفی داده
 (ولی چقد بده یه پسر خواستگاری دختری بره و بگه نه )
    حرف خواب بود، یادم افتاد که سالهای دانشگاه گاهی پیش می آمد که وقت خواب ظهر یا حتی شب، روی تشک را پر از مداد و خودکار و لایتر میکردم و بعد روی آنها میخوابیدم که جایم راحت نباشد و هم کم بخوابم و هم راحت تر از خواب بیدار شوم و اینطوری بتوانم بیشتر درس بخوانم. برای همسرم که اینها را تعریف کردم، شاخ در آورده بود.
خلاصه ما بیست و چندسالگی هایمان را اینطوری تباه کردیم. ما را از 30 و الی آخر نترسانید.
قبلاً دل خوشی از خواب نداشتم. بهتر بگویم، حاضر بودم به جای خواب روزانه یک قرص پانصد سی‌سی از یک فرمول شیمیایی خاص را مصرف کنم و تمام روز را بیدار باشم. اما حالا و در روزهای خانه‌مانی یک وقت‌هایی فکر می‌کنم خواب را به بیداری ترجیح می‌دهم. لااقل در خواب می‌توانم با خیال راحت از خانه بیرون بروم. توی خیابان دوچرخه‌سواری کنم. قدم بزنم. با دیگران دست بدهم. دوستانم را ببینم. ساندویچ بندری بخورم و خیلی کارهای دیگری که این روزها دلم می‌خواهد انجام
چند ماهی هست که خواب راحت ندارم. توی تخت خودم راحت نیستم. توی جسم و پوست خودم راحت نیستم. توی ذهن خودم راحت نیستم. حتی توی خواب هم راحت نیستم. خواب‌هایی که می‌بینم شده یک مشت بدیهیاتی که در روز می‌بینم یا به آن‌ها فکر می‌کنم. هنوز هم خانه‌ی مادربزرگ و خانه‌ی دوران کودکی‌ام را در خواب می‌بینم. آدم‌های تکراری. تکرار پشت تکرار. البته چند شب پیش خواب دیدم که هری استایلز را بغل کرده‌ام و بعد همدیگر را بوسیدیم. آه، چقدر شیرین بود. البته نکته‌ی
دیشب خواب لهستان را دیدم
میان قبیله کولی‌ها در ورشو قدم می‌زدیم و آواز می‌خواندیم و می‌رقصیدیم. رها از خیالی، تنها شادی و عشق را حس می‌کردم.تو در کنارم بودی و بی‌ترس می‌بوسیدمت و مطمئن بودم تا همیشه هستی
خیالم اما خیلی زود با صدای صبحگاه این شهر خاکستری برهم خورد. دوباره من همان آدم معمولی بودم و تو رویایی دوردست
 
 
پ.ن: عنوان نام شعری از شهرام شیدایی
بهم گفت: اگر من جای تو بودم و این‌جوری خواب میدیدم، ادعای پیامبری می‌کردم. 
ریز ریز خندیدم. تو گویی خنده‌ای بود آغشته به شرم و حیا. 
چندی بعد خواب دیدم که با هم حرف می‌زدیم. گفت: همش اجبار بود. یه روزی تمومش می‌کنم. 
و هرروز تعبیر جدیدی از خوابم پیدا می‌شود. کاش به پایانش نرسد. 
گوش کنید. 
دیشب تو خواب داشتم بهت فکر میکردم / یکدفعه یادم افتاد که تو ملاقات هایی که باهم داشتیم من چقدر بی حیا بودم / خیلی بهت نزدیک میشدم...
الان راه درست رو یاد گرفتم؛ میام از دور نگاهت میکنم / توام صدامو میشنوی مطمئنم، مطمئن مطمئن.
مثل قدیما، مثل اون شب بیام بشینم از دور نگاهت کنم، فقط گریه کنم، فقط...
فقط یبار دیگه میخوام ببینمت...
 
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتادپر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد
دگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیر و رو شد خاکدمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد
پس از بی‌مهری دریا، قسی‌القلب شد آتشبه جان دودمان رحمة للعالمین افتاد
خدایا هیچ زخمی بدتر از دلواپسی‌ها نیستکه چشمش سوی خیمه، لحظه‌های واپسین افتاد
شکستن با غلاف تیغ را سربسته می‌گویمزبانم لال...النگوی زنان از آستین افتاد
برای من نگه دار و بیاور زخم‌هایت رااگر خواهر مسیرت سوی من
بر اساس روایات خواب بر هفت قسم است که بعضی از انها مورد مذمت است :1- خواب غفلت؛ و آن خوابیدن در مجلس ذکر است2- خواب شقاوت؛ و آن خوابیدن در وقت صبح است3- خواب عقوبت؛ و آن خواب در وقت نماز است4- خواب لعنت؛ و آن خوابی است بعد از نماز صبح
وقتی از خواب بیدار شدم تموم بدنم می لرزید. استرس داشتم و بدنم خشک شده بود. باورم نمی شد این خواب از کجا سروکله ش پیدا شده بود من اصلن به اون آدما فکر نکرده بودم. خواب دیدم آدمایی که تو گذشته بدم وجود داشتن توی خونه م جمع شدن و یهو همه ی آدما میریزن توی خونم و وقتی اونا رو می بینن، گذشته من رو می فهمن، آبروم میره :| توی خواب از شدت شرم و خجالت و نگرانی بیهوش شدم و وقتی چشمامو باز کردم توی اتاقم بودم....
احساس می کنم تمام اتفاقات الان یعنی علافی ها و ان
دیشب خواب میدیدم یه مرد من رو گروگان گرفته و در اخر هم با چاقو من رو کشتبا این که میدونستم دارم خواب میبینم و منتظر بودم اون لحظه ای که میخواست با چاقو بهم ضربه بزنه از خواب بپرم اما نشد! بیدار نشدم
و توی خواب درد ضربات چاقو رو حس میکردم
انقدر خوابم ادامه پیدا کرد که مردم! و وقتی بیدار شدم با بغض به شدددددت سنگینی داشتم گریه میکردم و صورتم رو چسبونده بودم به بالشم.
هرچی گریه میکردم بغضم تموم نمیشد
بعد از اون خوابم احساس میکنم بدترین اتفاقی که ب
امروز خوابتو دیدم خیلی خیلی طولانی .... 
مدت ها گذشته بود که خوابتو ندیده بودم !!!
نمیدونم خواب دیدن برای رفع دلتنگیه یا برای بیش تر دلتنگ شدن ... 
ولی در هر صورت تو خواب دیدنت هم برام قشنگه کاش طولانی تر بود و یا کاش بیدار نمیشدم ...
 
9 شهریور 1397 - روز سوم - رنگارنگ(رنگی)
کما. توی کما بودم. نمی دونستم که از کجا می دونم. چیزی حس نمی کردم. چیزی نمی دیدم. شتیده بودم وقتی کسی توی کما میره، به همراهانش میگن باهاش صحبتت کنن، اون می شنوه ولی نمیتونه جواب بده. اما من هیچی نمی شنیدم. تمام شبانه روز خواب بودم و توی خواب راه می رفتم. اون ها تلاش کردن تا من رو از توی کما بیرون بیارن، اما دست هاشون جای اینکه من رو بالا بکشن، بیشتر و بیشتر به سمت پایین هل میدادن. می گن اگر توی مرداب بیفتی، دست و
دیشب تا  چهار صبح به خاطر ناله ننه ام برای گردن و قلب و نمی دونم چی دردش نخوابیدم..از بس گفت یا ابوالفضل یا حسین(ع) و...فکر کنم اونام نخوابیدن!
تا چشممو گذاشتم رو هم دیدم یکی داره گریه می کنه..تو چته روله؟ دلش درد می کنه.مامانم رفته دکتر بعد هر چی به الینا گفته بیا ببرمت توام سرما خوردی بلند نشده..تا مامانم در حیاط رو بسته و رفته.خانم یادش افتاده مریضه و زد زیر گریه..هی عر عر عر...می گم چرا نرفتی؟میگه خواب بودم..گیج بودم..
می گم تو تا الان سرما خورده بو
اوضاع خوابم تباهیِ محض است. از نظر روانپزشکی هم مشکل به خواب رفتن دارم، هم از خواب بیدار شدن، هم عمق خواب و هم تداوم خواب. قشنگ ریده‌ام. (نگارنده همچنان اعصاب ندارد.) حالا که بدتر هم شده. هرشب هم که نمی‌شود قرص خواب خورد. اصلا مگر می‌شود هر هفته بروی داروخانه‌ی آقای سهروردی و با بدبختی، درحالی که هزار سالت است، با توضیح این‌که بابا به خدا نمی‌خوام خودمو بکشم، و من اگه بخوام خودمو بکشم خوب بلدم چی بخورم، چجور بخورم و کی بخورم، و من اصلا خودم
سنگینی عجیبی توی وجودم حس می‌کنم که من رو یاد خواب می‌اندازه! اگه یکی بگه 24 سال خواب بودی و توی این  24 سال، حتی یک روز، حتی یک ساعت، حتی یک لحظه هم بیدار نبودی ، باور می‌کنم . آدمای زیادی توی این خواب اومدن اتفاقات زیادی افتاد . توی خواب از این شاخه به اون شاخه پریدم . توی خواب، غرق لذت رسیدن شدم ،  توی خواب سرخورده شدم ، توی خواب بزرگ شدم . 24 سال تمام توی خواب، پاییز دیدم، بهار دیدم نمی‌دونم قراره تهش به کجا برسه ؟ نمی‌دونم قراره این خ
یه خواب واقعی دیدم.. خواب دیدم یه دانشگاه تو فرانسه قبول شدم. بعد حالا چرا فرانسه اش رو نمیدونم، فقط رفتم سوار هواپیما شدم ، مدارکم رو تحویل  دادم و میخواستم یه روزه برگردم. بعد اونجایی که خوابیده بودم، اینقدر همه چیز واقعی بود که جز جز رفتار آدمها و خودم رو  یادمه... 
مثلا یه ظرف بزرگ قند اونجا وجود داشت، خواست چایی بریزم یهو چاییو چپه کردم تو قندها همه اش خیس شد! 
مثلا اتاقی که برای یک روز اجاره کرده بودم، وقتی داشتم تخلیه میکردم یه خانواده د
یادمه از آخرین باری که امتحان آیین نامه دادم تقریبا یه ماه یا بیشتر میگذره!یادمه قبول نشدم و چقدر اعصابم خورد شده بود،دیگه نرفتم امتحان بدم تا اینکه هفته پیش نوبت گرفتم و امتحانش افتاد واسه امروز،از ساعت ۷/۵ صبح تو آموزشگاه بودم.بعد از امتحان،وقتی افسر اسم مردودیا رو میخوند ضربان قلبم تندتند میزد و کلی استرس گرفته بودم و تو دلم دعا میکردم خدایا اسم من رو نخونه یهو!که خوشبختانه نخوند و ظاهرا قبُول شده بودم!خدایا شکرت...خیلی وقت بود به یه خ
آن ۸.۵ ساعت اختلاف زمانی که بین تهران و تورنتوست را یادتان هست؟ 
بالاخره کار دستمان داد
صبح بیدار شدم و در عوالم بین خواب و بیداری دیدم جایی نوشته چند نفری در مراسم تشییع جان دادند
باورم نشد
 
بعد آن ۵ساعتی را که ما در حالت آماده باش جنگی به سر بردیم،‌شما خواب بودید و ما خدا خدا میکردیم همه چیز وقتی شما از خواب بیدار شده‌اید به خیر گذشته باشد
به خیر که ختم نشد اما زبانه شرش کوتاه شد و همان موقع ها که ۴۵ دیوانه توییت کرد All is well، شما هم کم‌کم چ
خواب سنگین انفرادی بود
و زنی نیمه جان در آغوشش
آخرش کشته ام تو را وقتی 
خواب بودی کنار تن پوشش
گفته بودم هوای موهایش
شانه ات را به باد خواهد داد
کندم از خود که زندگی بکنم
مرگ بود عشق و اتفاق افتاد
پوست انداختم که دل بکنم
از تنم لایه لایه کند تو را
گریه هام از شبم بلند شدند
توی زخمم قدم زدند تو را
به خیالت که طاقتم طاق است
روی آوار من خراب شدی
بغض سنگین سایه ات شدم و
مرد همسایه ام حساب شدی
او زنی بود بی‌گمان می خواست
با صدایش تو را بغل بکند
من زنی
یک شب خواب بودم که تو خواب دیدم دارن در میزنن. در رو که باز کردم دیدم شهید همت با یه موتور تریل جلو در خونه وایساده و میگه سوار شو بریم . 
ازش پرسیدم کجا؟ گفت یه نفر به کمک ما احتیاج داره. سوار شدم و رفتیم. سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم آدرس خیابون ها رو خوب ببینم. وقتی رسیدیم از خواب پریدم. از چند نفر پرسیم که تعبیر این خواب چیه گفتن خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به کمکت احتیاج داره. 
هر جوری بود خودمو به اون آدرس رسوندم، در زدم. در رو
خواب دیدم حامله ام اما نه بچه ای ک حاصل از ازدواجم باشه. بلکه درواقع یه جورایی حالت رحم اجاره ای داشت ولی بچه سه والدی می شد... دو والد دیگه هم دوستم و شوهرش بودن! بماند ک تو خواب من شوهرش کی بود...
از طریق آی وی اف باردار شده بودم خلاصه:/
حرکات بچه رو توی شکمم حس میکردم و خیلی حس بد و عجیبی بود! ماه آخر بودم انگار و همونجوری ک تو مهمونی نشسته بودم حس کردم بچه انگار سرش و دستش جوریه زیر لباسم ک انگار تو بغلمه! و یهو وحشت کردم و فهمیدم که بله! بیبی ایز ک
خودمم دیگه خسته شدم از تنبلی و درسای نخوندم
دیشب تا ۵ و نیم شب بیدار بودم و داشتم واسه میدترم زبان میخوندم
نه نه اشتباه نکنید من خرخونی نمیکردم ساعت ۱ و نیم نصف شب تازه یادم افتاد که عهههه فردا صب امت زبان دارم =|||
قرار بود ۷ و نیم پاشم برم زند که تا ۸ بانک باشم و کارای بانکیم تموم کنم ولی خب این نخوابیدنه گند زد توی همه برنامه ها و تا ۹ خواب بودم همونم بخاطر امتحان بیدار شدم وگرنه شیراز باشه منه تنبل و خواب آلود هم باشم شبش هم نخوابیده باشم =/// دی
من خوابی دیدم.در آن خواب یک سال زندگی کردم.در آن خواب تو بودی.همانطور که در بیداری‌ام هستی.تنها با یک تفاوت، تو دوستم داشتی و من هم دوستت داشتم.
عجیب است.در بیداری ما دو غریبه‌ای آشناییم که گاهی نگاهمان در هم‌ گره می‌خورد و در دنیای خواب ما هم دیگر را دوست داشتیم.
بعد از بیداری طول کشید تا به خاطر بیاورم دنیای واقعی کدام است.در خواب و بیداری دست و پا می‌زدم و گیج بودم.
در آخر با تلخی به خاطر آوردم.واقعیت دنیایی‌ست که نه تو مرا دوست داری و نه م
 
 
خواب میدیدم و میدونستم که دارم خواب می بینم و بیدار خواهم شد اما تصویرم از بیداری، تصویر چند سال قبل بود اون موقع که همه چی امن و امان بود.خواب میدیدم و از خوابی که می دونستم خوابه بیدار می شدم و صدای ناله بابا رو می شنیدم . شوکه می شدم از زمان حال چون چیزی که منتظرش بودم بیداری در چند سال گذشته بود.
 
 
 
صدا کن مرا
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌کرد.
و خاصیت عشق این است.
کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان
"پشت پرده ی یک سالن تئاتر آتشی پا گرفت و شعله ور شد. دلقک بیرون آمد تا مردمان را آگاه کند؛ مردمان چنین انگاشتند که او درحالِ جک تعریف کردن است و کف زدند. او تکرار کرد؛ هلهله و تحسین بیشتر شد. حتی به گمانم جهان اینگونه به پایان خواهد رسید: 
با هلهله ای عمومی از سوی حاضرجوابان ابله ای که ویرانی جهان را نیز یک جوک می پندارند."
سورن کی یرکگارد
 ساعت 4:20 صبح، وقتی تک تک سلولای بدنم چیزی جز خواب نمی خوان حرف زدن خیلی سخته. چون کل روز بیحال بودم و نیمه خوا
نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودمبیایم و بنویسم کهزندگی را باید با لذت خورد..که ضربه های روی سر را باید آرام بوسیدو بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد..یک روزی که خوشحال تر بودم..می آیم و می نویسم کهاین نیز بگذرد..مثل همیشه که همه چیز گذشته است وآب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است..
 
خرید اقساطی تخت خواب و سرویس خواب: خرید اقساطی تخت خواب و سرویس خواب، سرویس خواب های گالری آرش شامل تخت خواب ، میز آرایش، صندلی میز آرایش، دو عدد پاتختی، تخت تشک در صورت انتخاب مشتری است که در سرویس قرار میگیرد.  
ادامه مطلب
و مثال آن چنان باشد که شخصی در خواب می بیند که به شهری غریب افتاد و در آن جا هیچ آشنایی ندارد، نه کس او را می شناسد و نه او کس را. سرگردان می گردد. این مرد پشیمان می شود و غصه و حسرت می خورد که من چرا به این شهر آمدم که آشنایی و دوستی ندارم. و دست بر دست می زند و لب می خاید. چون بیدار شود نه شهر بیند و نه مردم. معلومش گردد آن غصه و تاسف و حسرت خوردن بی فایده بود. پشیمان گردد از آن حالت و آن را ضایع داند. باز باری دیگر چون در خواب رود خویشتن را اتفاقا در چ
دیشب خواب سیل دیدمخواب دیدم مادرم کنار فروشگاهی که ازش خرید میکنیم با وسایل زندگیمون نشسته و من سمت مخالفش اون طرف فلکه ام
هر چی تلاش میکردم بهش برسم شدت بارون بیشتر میشد
اون در آرامش بود اما من آشوب بودم
از خواب پریدم و دیگه نخوابیدم که نفهمم چی میشه
حالا کمتر از 24 ساعت از خوابم گذشته و یه طوفان به بزرگیِ بزرگترین طوفان جهان توی زندگیم جریان داره
آخ مهتاب!کاش یکی از آجرهای خانه‌ات بودم.یا یک مشت خاکِ باغچه‌ات.کاش دستگیره‌ی اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی.کاش چادرت بودم.نه کاش دستهایت بودم..کاش چشمهایت بودم .کاش دلت بودم نه..کاش ریه هایت بودم تا نفسهایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری.کاش من تو بودمکاش تو من بودیکاش ما یکی بودیمیک نفر دوتایی..!روی ماه خداوند را ببوسمصطفی مستور@khablog
آخرین روز سفرم تو رشت بود .
میدونستم اونروز قراره بارون بیاد چون شب قبلش هواشناسی رو چک کرده بودم
تصمیم گرفتم خونه بمونم که اگه بارون گرفت برم تو بالکن و بوش کنم و
صداش رو وقتی میخوره به برگ درختا بشنوم
خواب بودم که شروع به باریدن کرد، شدیدتر از چیزی که هواشناسی گفته بود!
با صداش چشام مثل برق زده ها باز شد
پریدم تو بالکن بلکه بوش آرومم کنه
به یه لیوان یزرگ چایی و سیگاری که دودش با بخار چای یکی میشد لش کردم تو بالکن
از این بالا آدمارو میدیدم که ه
چند شب پیش یه خواب دیدم. خوابی بسیار طولانی. 
چیزی که فقط در خواب می شد اون رو دید و حس کرد.
چیزی که در واقعیت هرگز به چشم نخواهم دید.
همه ی ایده آل های من، تو اون خواب بود.
من بودم و تو. تویی که...
روز بعد اصلاً دوست نداشتم از خواب بیدار شم.
هنوز از یادم نرفته و نخواهد رفت.
بدون تردید، بهترین خواب عمرم بود.
 
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتادپر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد
دگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیر و رو شد خاکدمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد
پس از بی‌مهری دریا، قسی‌القلب شد آتشبه جان دودمان رحمة للعالمین افتاد
خدایا هیچ زخمی بدتر از دلواپسی‌ها نیستکه چشمش سوی خیمه، لحظه‌های واپسین افتاد
شکستن با غلاف تیغ را سربسته می‌گویمزبانم لال...النگوی زنان از آستین افتاد
برای من نگه دار و بیاور زخم‌هایت رااگر خواهر مسیرت سوی من
اولینش توی دستت افتاد... بعد رفت زیر بالش و فرشته مهربان یک ذره بین گذاشت کنارش. حسابی خوشحال شدی عزیز دلم.
کودکی های شیرینت گاهی مخلوط با بزرگسالی می شود و دلبر تر از هر روز می شوی.
دومی را بابایی از لثه ات جدا کرد و ناراحت شدی.
سومی وقتی افتاد مهمان عزیز بودی.
چهارمی درد داشت و خونریزی کرد خودم برداشتمش. دل نداشتم اما ناچار بودم عزیزم.
پنجمی جالب تر بود:-)
بعد از نماز پریدی توی بغلم و زود برگشتی و گفتی آخ دندوونم افتاد! کلی دنبال دندان جان گشتم تا
تو از همه ما بیشتر از باران لذت میبردی رنگین کمان را بیشتر از ما دوست میداشتیاز شمردن ستاره ها تو هیج غافل نمیشدیاینکه عاشق آسمان بودی و به پرواز فکر میکردی راز بین تو و خیالت بوداینکه عاشقت بودم راز بین من و رازقی ها بودرازت را که فاش کرد ؟ رازم را که فاش کرد ؟  کاش فریاد زده بودم که دوستت دارم کاش خوب به دور تو من میگشتمکاش پشت پایت آبی نمی ریختم  کاش قبل از اینکه پرواز کنی من در چشمان تو غرق میشدم
دریغ وقتی من خواب خواب بودمآسمان تو را سه
بعد از کلی تاخیر و 14ساعت تو قطار بودن با خستگی و گرسنگی تو این گرمای انقلاب سوز چشممون به جمال میدان انقلاب افتاد و تو چه می‌دانی چه قول و قرارها گذاشتم با خودم! اما رمقی برایم نمانده بود تا بایستم و از امروز بسازم آنچه که رویاپردازی می‌کردم! آنقدر این بی‌رمقی را تلقین کردم که اساسا تا شب گوشی به دست بین خواب و بیدار بودم! وقتی چای گذاشتم و رفتم اتاق دوستم انگار انقلابی کرده باشم! همانطور خود را فاتح می‌دیدم که عضو جدید اتاقشان مرا به وجد آو
دقیقا چند سال پیش بود‌‌...
بهمن ماه...
تعداد خواب های واقعی یا به نگاه دین، رویاهای صادقانه، بیشتر شده بود...
با مرگ دوستم شروع شد و به...
یادم نیست به چی ختم شد.
اون زمان دانشجو بودم، حاج اقای دانشگاه میگفت احتمالا غلبه شیطانی هست که خواب های واقعی میبینی، خواب هایی که واقعا اذیتم میکرد...
گذشت و گذشت و گذشت تا با یه سری از ادعیه و این چیزها بهتر شدم، تا این چند روز...
انگار دوباره رویاهای صادقه برگشتند...
 
 
 
رمان مسافر کربلا: داستان آرزویی که به کربلا ختم می شود.
 
معرفی:
رمان مسافر کربلا : سیدمهدی شجاعی
وقتی کسی به زیارت امامی می ­رود می­گویند طلبیده شده است. این کتاب داستان یکی از همان طلبیدن­ های عجیب است که عقل آدم به آن قد نمی­ دهد و هاج و واج می­ ماند.
خلاصه:
داستان پسر بچه­ ی لالی است که به صورت اتفاقی با کاروان کربلا رو به رو می­شود و بدون اطلاع و مدارک لازم با آن­ها همراه می­ شود و در این جریان اتفاقات جالبی برای او پیش می ­آید.
بریده کتا
5- خواب راحت خوابى است در وسط روز 6- خواب رخصت؛ و آن خوابی است که بعد از نماز عشاء باشد7- خواب حسرت؛ و آن خواب در شب جمعه استامیدوارم خداوند متعال ما را عامل به این روایت شریف قرار دهد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد (علیهم السلام)
نزدیک صبح یه خواب خیلی واقعی دیدم
خواب دیدم همسرم سرش تو گوشیش بود بعد من گوشیش رو گرفتم گفتم ببینم با کی حرف میزنی یکساعت
بعد دویدم یهو دیدم پسرداییم که چند ساله فوت کرده افتاد دنبالم گفت گوشیش  بهش بده چرا خودتو کوچیک میکنی منم بهش گفتم تو که مردی چرا هنوز نرفتی اومد و گوشی همسرم رو گرفت بعد گفت بیا بریم سوییچ ماشینم رو گرفت گفت من می رسونمت .
منم نشستم پشت ماشین دخترم نشست صندلی جلو سمت شاگرد بعد پسر کوچولوم نشست جای راننده نذاشت پسرداییم
خواب دیدم تو ایستگاه متروئم. یه ایستگاه متروی معمولی نبود. شبیه چیزهایی بود که از ایستگاه‌های قطار هند و پاکستان می‌بینیم. شلوغ، آدم‌های چمدون به دست. شکل و نژاد و لباس‌های مختلف. مسجد داشت. نمازخونه داشت. و خیلی طول کشید تا به این ایستگاه برسم. سوار ماشین بودیم. فائزه پشت فرمون بود. مامان صندلی عقب و من جلو. من داشتم موز می‌خوردم و پیاز. :| رسیدیم به میدون، راه رو به خاطر یه گودالی، انگار که برای فاضلاب، عوض کردن. از مسیر دیگری ادامه دادیم. رس
1_از وقتی که اینجا گفتم که رو یکی کراش زدم دیگه طرفو ندیدم یعنی من سه جلسه است میرم کلاس هی عین بچه گربه سر میچرخونم طرف نیست که نیست-__-2_امروز دوستام سورپرایزم کردن
یعنی من تا رفتن سر کار در وهله ی اول کمک مربیمون یهو افتاد رو کله ام که وایسا سلام خوبی با یه لبخند گنده که خب ازونجایی که این بشر کلن اخلاقش عجیبه شک نکردم
بعد لباسامو درنیاورده بودم مرضیه و بچه ها اصرار که بریم تو حیاط بشینیم منم گفتم خب بشینیم:/
تو حیاط بودیم یهو کمک مربیه در حیاطو
اونقدر تو فشارم که یه ساعت بعد خواب، بیدار شدم دیدم دارم گریه می‌کنم
چند دقیقه طول کشید تا به خودم بیام
واقعیت اینه که واقعا باور کرده بودم همچین اتفاق بدی برام افتاده. چون همیشه انتظارش رو داشتم
ولی برای اولین بار توی خواب یکی از ترس هام رو تجربه کردم
خواب بدی می‌دیدم. و نمی‌توانستم بیدار شوم. بعد یکی دست گذاشت روی صورتم. و‌ من جیغ زدم. و پریدم از خواب. اولین‌بار بود که این‌طور می‌شد.‌ مستر ترسیده‌بود و داشت در بغل زن گریه می‌کرد. فقط هق‌هق‌اش را می‌شنیدم. زن گفت بیدار شده و دیده‌ تو خوابی. چندبار هم صدایت کرده. مرد هم تایید کرد. 
من هیچ نشنیده‌بودم. فقط یادم می‌آید یکی به من حمله کرد و من در تقلای دفاع بودم. 
مستر همیشه من را بیدار می‌کند. بیدار که می‌شوم خوشحال می‌شود و می‌بوسیم هم
داشتم پستای اینستاگرامم رو نگاه می‌کردم. رسیدم به یه عکسی که تو یه هفته تابستون قبل پیش‌دانشگاهی گذاشته بودم. توجهم به گوشیم وسط عکس جلب شد که باز کرده بودم گذاشته بودم رو صفحه‌ی وبلاگم. قالب وبلاگم خیلی خوشرنگ بود. یاد افتاد الان پس‌زمینه‌ش آسمونه. وبلاگو باز کردم که یه نگاه به قابش بندازم و تعجب کردم چون آخرین پستم مال دی ماه بود!رفتم دیدم بله. بقیه‌ش تو پیش‌نویساست. و نوت‌های گوشیم. :)) یکیشون رو دلم خواست منتشر کنم.
الان هم دارم فکر می
خب عیدت مبااااااررررک. :)))))) سال جدید اومد. اینقدر دیشب خسته بودم که تا قبل تحویل سال خواب بودم بعد بیدار شدم و بعد سال تحویل هم بیهوش شدم. 
سال جدید اومدو منتظر که ما بسازیمش. نمیدونم از کجا شروع کنم. اما خیلی خوشحالم که سال نو شده سال ۹۷ تموم شد ما خلاص شدیم :دی امیدوارم سال خوبی باشه بدون تنبلی باشه. هنوز خوابم میاد ولی قرار نیست امسالو تسلیم خواب پیش برم. امسال واقعا سال مهمیه برام. بریم ببینیم چی میشه من کلی هیجان زده ام  
به‌طور واقعاً بی‌سابقه‌ای خوابم بهم ریخته‌ است. روزها شدیداً خواب‌آلودم و جز تلگرام چک کردن و غذا خوردن حال انجام کار دیگری را ندارم. کل این هفته‌ همینطور در خواب بودم و نمی‌توانستم درس بخوانم یا کارهای نشریه را پیگیری کنم و به همین دو دلیل هم نگرانی امانم نمی‌داد و هنوز هم نمی‌دهد. شب هم مثل حالا حس می‌کنم خواب‌آلود نیستم ولی مجبورم بخوابم.
من همیشه آدم خوش‌خوابی بوده‌ام. از آنهایی که دکتر هلاکویی می‌گوید بچه‌های خوب‌اند و خوب می
یعنی ی کاری کرد کارستون
من خواب بودم دخترک ساعت ده و نیم بیدارشد. منم بیدار کرد پاشدم براش پویا زدم و بهش گفتم خوابم میاد توی همون سالن خوابیدم. خوابم برد و دیگه نفهمیدم چی شد
فقط ساعت 12 با صداش از خواب بیدارشدم. با آرامش ایستاده بود کنارم و گفت مامان ی مارمولک داره روت راه میره. و با انگشتش نشون روی کتفم رو نشون داد  نگاه کردم دیدم راست میگه فقط اینکه مارمولکه مرده بود خشک شده بود، ی تکون دادم مارمولکه از تنم افتاد پایین. با سعی در حفظ آرامش بد
دیشب خواب جالبی دیدم که حیفم اومد بهش اشاره ای نکنم چون ممکن بود مثل همیشه از خاطرم محو بشه. غریبه از اون جهت که چهره ای که ازش در ذهنم دارم  ساخته و پرداخته سلول های تخیل مغزم بود و آشنا از اون جهت که به قول علامه اقبال "چو رخت خویش بر بستم از این خاک*همه گفتند با ما آشنا بود* و لیکن کس ندانست این مسافر *چه گفت و با که گفت و از کجا گفت ." بخش زیادی از شناخت فرد شناخت تفکراتشه که بهش هویت و به زندگیش جهت میده و من با بخش زادی از تفکرات اون فرد (نه همش) 
دیشب خواب جالبی دیدم که حیفم اومد بهش اشاره ای نکنم چون ممکن بود مثل همیشه از خاطرم محو بشه. غریبه از اون جهت که چهره ای که ازش در ذهنم دارم  ساخته و پرداخته سلول های تخیل مغزم بود و آشنا از اون جهت که به قول علامه اقبال "چو رخت خویش بر بستم از این خاک*همه گفتند با ما آشنا بود* و لیکن کس ندانست این مسافر *چه گفت و با که گفت و از کجا گفت ." بخش زیادی از شناخت فرد شناخت تفکراتشه که بهش هویت و به زندگیش جهت میده و من با بخش زادی از تفکرات اون فرد (نه همش) 
سلام 
دختری هستم تقریبا 20 ساله و طبق اون چیزهایی که  واسه م رخ میده و به بقیه گفتم میگن که بختک داری. اوایل متوجه داشتن بختک نبودم و این موضوع به سال های خیلی قبل برمیگرده، وقتی که دبستان بودم خوب خاطرم نیست فکر کنم سوم دبستان تا کمی بزرگتر شدم و دیدم بیشتر میشه، به مامانم گفتم گفت بختک داری.
در خواب حالت هایی واسه م اتفاق می افتاد و هیچی دست خودم نبود، نه میتونستم تکون بخورم نه کسی رو صدا بزنم، واقعا نمیتونم چه جوری توصیفش کنم، همین الان الب
خواب بودم تو آکواریوم. خواب و بیدار. کلاس تعطیل شد بچه‌ها اومدن. سر و صدا. جیغ. داد و بیداد. نگار گفت بچه‌ها آروم باشین صبا خوابه. چه نقطه‌ی طلایی‌ای توی رفاقتمون بود.
پ.ن عصر روی صندلی‌های داغ پل نشسته بودیم و تو یه جنگ فیزیکی نگار با زانو کوبید تو سینم. نمی‌دونم کدومو بذارم طلایی‌ترین :))))
فروش تخت خواب های دونفره اقساطی در کرج: بزرگترین مرکز فروش سرویس خواب در استان البرز و کرج. اگر به دنبال خرید سرویس خواب و تخت خواب اتاق خواب با تنوع طرح و رنگ بسیار و به قیمت تولیدی هستید،این فرصت را از دست ندهید.
ادامه مطلب
سرم را بوسیده بود در خواب و رفته بود...
نه متوجه محبتش شدم نه متوجه رفتنش...
دو روز قبل را به خاطر اتفاقی خوشایند،اصلا نخوابیده بودم...
تمام بدنم درد میکند...
به زور خودم را از جا بلند میکنم و به یخچال میرسانم و باقی مانده ی پیتزا و سیب زمینی را داخل ماکروفر میگذارم و خودم را به آب میرسانم...
برمیگردم و همانطور سر پا پشت کانتر آشپزخانه پیتزا و سیب زمینی را یک لقمه ی چپ میکنم...
نگاهی به ساعت می اندازم،نگاهی به رخت خواب در هم پیچیده...
اصلا تصمیم دارم ه
هیچ جا نرفتم 
خواب آلود بودم اما نه در حدی که بشه خوابم ببره 
سه تا قرص خوردم اما بیدار موندم 
و فوقع ماوقع! 
الان ساعت یک هست پایان مراسم شب قدر! 
و من تمام مدت سر تو گوشی تو رختخواب بودم! 
این دو تا قرصها انگار قویتر از اون قبلیه هستن در اون موضوع خاص! احتمالا از فلوو باشه نه از کیو
مثلا تعبیر خواب چشم زخمی متفاوت از تعبیر خواب چشم سبز است. فردی ممکن است تعبیر خواب عفونت چشم به کارش بیاید و فردی دیگر هم تعبیر خواب کور شدن چشم دیگری مد نظرش باشد. ما در این مقاله از پارسی نو سعی کرده ایم تا به تمام این موارد از جمله تعبیر خواب آسیب دیدن چشم اشاره کنیم. ما را تا پایان این مقاله همراهی کنید.
 
تعبیر کلی چشم در خواب
آن چه در زندگی ما عزیز و گرامی است در خواب های ما به صورت چشم ظاهر می شود. اگر در خواب احساس کنید که دیدگان شما کم فر
بالاخره نقاشی اش تمام شده بود و بوم بزرگ را به زحمت روی دیوار نصب کرده بودم. تصویرش تمام دیوار پذیرایی را پر کرده بود. چند قدم عقب رفته بودم و با دقت به نتیجه ی کارم نگاه می کردم؛ برش های تکه تکه شده از فرش و گلیم های دستباف، با رنگ های لاکی و اناری... همین طور به ترکیب بندی هر قطعه نگاه می کردم و از خودم متشکر بودم؛ "خوب کار کردیا!... آفرین!!" یکباره اما نمی دانم چطور سوراخ کوچکی از وسط بوم باز شد و جثه ی ریز و نحیف یک گنجشک از آن بیرون زد. گنجشک ِبیخی
بالاخره بیدار شدم. بیدارم کردی. میدونی، درست قبل این خواب زمستونی سرد به خودم، به این دنیا قول داده بودم که بالاخره یه شب از این خواب  بیدار می‌شم. که یه شب دوباره ماه کامل میشه توی آسمون تاریک و پر از دل‌تنگی زندگیم. و اون شب سر رسید.
ادامه مطلب
باید بنویسم تا هیجانم تخلیه بشه 
امروز اتفاقی افتاد که مدت ها بود منتظرش بودم اما وقتی اتفاق افتاد من تمام بدنم داشت میلرزید از خجالت داشتم منفجر میشدم و دلم میخواست بلند بلند بخندم و به طور کلی هیچ کدوم از واکنش هام دست خودم نبود و خیلیییی خوشحالم که وقتی اتفاق افتاد تنها نبودم وگرنه قطعا افتضاح تاریخی به بار میومد D:
+من هیچ کاری رو پنهانی نمیتونم انجام بدم هیچ وقت کلا بلد نیستم و بشدت ادم ضایعی هستم و همیشه اولین کسایی که متوجه میشن ادم ها
دراز کشیده بود رو تخت، زانوهاش رو جمع کرده بود.
نشسته بودم کنارش دستم رو حلقه کرده بودم دورِ پاش، حرف میزدیم.
حرفم تموم شد، سرم رو گذاشتم رو زانوش همینطوری نگاش میکردم
خندید
دستاش رو از هم باز کرد.
رفتم بغلش
اولین بار بود خواب نبودم و بغلم کرد.
یادم نمیره هیچوقت
تکراری نمیشه هیچوقت
.
.
گفته بودم بمونه برا روزای دلتنگی،
فکر نمیکردم انقدر طولانی بشه..
خواب دیدم یه دختر به دنیا اوردم خوشگل و توپل و چشم ابی
ولی نمدونستم باباش کیه هرچقدر تو خواب فکر کردم مردی ندیدم
جالب اینجاست تو همین سن بودم و اینقدر خوابم واقعی بود و اینقدر تو خواب حس خوبی داشتم که خدا میدونه
صبح که پاشدم به مامانم میگم بچم کو؟:))))))))))))))))))
کلی خندیدیم 
نمیدونم تعبیرش چیه ولی توی خواب دوران حاملگیم رو هم یادم میومد:)
حس خوبی بود مادر شدن و اینکه یه بچه اینقدر دوست داشته باشه
.
.
.
.
 چرا من از این خوبا میبینم!؟به نظرتون تعبیرش چی
گفتم بعدِ این همه تنش و فشار این سفر لازمه..حالمو خوب میکنه..خوب کرد واقعا ولی فقط 24ساعتی که با هم بودیم.
که دم ترمینال که خواستم ازشون جدا شم اشک حلقه زد تو چشمام..
24ساعت عالی بود همه چی...
و تو این سفر به خیلی چیزها پی بردم..اصلا انگار همش خواب بود.
اما بعد 24 ساعت دوباره یادم افتاد که حال مامان خوب نیست
دوباره یادم افتاد همه چیز هایی که حالمو بد میکنن..
دوباره یادم افتاد که زمستونه...
دربی امروز بود اما نگاه نکردم و مهم نبود..
امشب گفت :من بهتون دروغ
دیشب خواب خیلی عجیب دیدم.
باید بین یک سری شکنجه یکی رو انتخاب میکردم. یکیش مطمئنم خفه شدن بود. 
شمشیر دادن بهم. مثه تو فیلما. مثه سامورایی‌ها. گفتن باید فرو کنی تو بدنت. نمیخواستم. اما انگار داشتند بهم لطف میکردند. تمام سئوال ذهنم این بود که آیا درد داره؟ 
بار اول شمشیر فرو نرفت.
بار دوم دستم رو گرفتند و فرو کردم تو شکمم. خون پاشید روی صورت کسی که دستم رو گرفته بود تا خودم رو بکشم. 
یک کر رو به طور واضح یادمه، اینکه باید اشهد ان لا اله الا الله رو
رمان ناگفته ها
دانلود رمان عاشقانه ناگفته ها اثر بهاره حسنی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا ویرایش شده با لینک مستقیم
داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد ، آشنایی او با جوان در هواپیما و در مورد زندگی خود ، این داستان را شکل می دهد ...
خلاصه رمان ناگفته ها
با تکان هواپیما از خواب پریدم و کتاب روی پاهایم سر خورد و کف هواپیما افتاد!
خم شدم تا آن را بردارم ... ولی کسی که کن
تلفن را برداشتم که به مامان زنگ بزنم و بخواهم که برایم دعا کند، گفتم شاید خواب باشد و پشیمان شدم. بعد یادم افتاد که مدت‌هاست دیگر دعاهای مامان مشکلاتم را حل نمی‌کند. بعد به این فکر افتادم که نکند برایم دعا نمی‌کند؟ بعد به این فکر افتادم که نکند او هم دیگر دوستم ندارد؟ بعد بغض کردم. بعد خیره شدم به آسمان ابری صبح جمعه که سفیدی‌اش چشم‌هام را اذیت می‌کرد ولی چشم‌هام را نبستم. بعد یادم افتاد که چه‌قدر تنهام. تنهاتر از این بچه‌ گربه‌ی پشت بام
سلام
دختری هستم 19 ساله، وقتی حدودا 6 ساله بودم یه روز طبق معمول هر سال به خانه یکی از اقوام که نذری داشتن رفتیم، همراه مادر و پدر و برادر بزرگترم. کمی به یاد آوردنش سخته که چطور این اتفاق افتاد اما به هر حال تبدیل به اتفاقی شد که روی زندگیم تاثیر گذار شد. 
همه درگیر نذری پخش کردن بودن به خصوص مادرم و منم چون کمی کنجکاو بودم همه طرف سرگرم بودم تا اینکه یکی از پسرهای اقوام که در واقع مادر بزرگش اون روز نذری میداد پیش من اومد، یک سال از من بزرگتره ...
خرید تخت خواب های جهیزیه قسطی: بزرگترین مرکز فروش تخت خواب های تک نفره، دو نفره و جهیزیه عروس و تخت های تاشو در استان البرز و کرج. اگر به دنبال خرید سرویس خواب و تخت خواب اتاق خواب با تنوع طرح و رنگ بسیار و به قیمت تولیدی هستید،این فرصت را از دست ندهید.
ادامه مطلب
دیشب
اتفاق خیلی خوبی افتاد
چون ینفر که دوستم نداشت خودش منو ترک کرد . همیشه من بودم که گله و شکایت میکردم که چرا نیست  و ترکش میکردم کمی بعد قلبم میگفت چرا ترکش کردی. ولی ایندفعه خودش رفت قلبم به شدت شکست ولی الان خوابی دیدم که ماجرایی رو برام یادآوری کرد. 
خواب اون پسری رو دیدم که تو ۱۸ سالگی عاشقش بودم . اون موقع  از تبریز اومده بود تهران دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه تهران بود. خونه ما روبروی خوابگاه دانشجویان بود . باهم دوست شدیم . مدت طولانی ا
رمان مسافر کربلا: داستان آرزویی که به کربلا ختم می شود.
 
معرفی:
رمان مسافر کربلا : سیدمهدی شجاعی
وقتی کسی به زیارت امامی می ­رود می­گویند طلبیده شده است. این کتاب داستان یکی از همان طلبیدن­ های عجیب است که عقل آدم به آن قد نمی­ دهد و هاج و واج می­ ماند.
خلاصه:
داستان پسر بچه­ ی لالی است که به صورت اتفاقی با کاروان کربلا رو به رو می­شود و بدون اطلاع و مدارک لازم با آن­ها همراه می­ شود و در این جریان اتفاقات جالبی برای او پیش می ­آید.
بریده کتاب:
-سل
می‌خواهم از زمانی بنویسم که دنیا خیلی جای قشنگی بود.
بدون هیچ دلهره‌ای آرزوهای بزرگ در سر داشتم. بدون نقشه‌ی خاصی برای رسیدن. رویاهایی که هر شب قبل از خواب مرورشان می‌کردم. 
عاشق باران بودم. عاشق دویدن زیر باران. به یاد آن روزها که در کوچه پس کوچه های زادگاه زیر باران می‌دویدم، نفسم به خس‌‌خس می‌افتاد، موهای خیسم به صورتم می‌چسبیدند؛ به یاد همان روزها بود که همچنان عاشقانه باران را دوست داشتم. شاید به یاد همان روزهاست که اکنون درمقابل
تعبیر خواب طلا از دیدگاه امام جعفر صادق علیه السلام و سایر معبران علم تعبیر خواب طلا در خواب بیان خواهد شد. تعبیر خواب طلا امام صادق، تعبیر خواب طلای شکسته ، تعبیر خواب طلا برای دختر مجرد، تعبیر طلا در خواب زنان و کاملترین مرجع تعبیر خواب طلا در خواب را در سایت سماتک می خوانید.
تعبیر خواب طلا امام صادق
تعبیر خواب طلا امام صادق برای مردها بد، ولی برای زن‌ها خوب می‌باشد. تعبیر خواب طلا از امام جعفر صادق :حضرت امام صادق فرماید: دیدن طلا در خواب
تا سحر بیدار بودم و ۵ صبح خوابیدم...ساعت ۱۲ بیدار شدم و توی رخت خواب داشتم با گوشی بازی میکردم...
اهنگ اقامون جنتلمنه از استاد ساسی هم گذاشته بودم پخش میشد....
توی حال و بی حال بودم که چشمام دوباره بسته شه...
گوشی زنگ زد و من چسبیدم به سقف...
یک دوستی که خیلی باهاش رودربایستی دارم دعوتم کرد به شام برای هفته دیگه...
و چنین شد که من ۱ ساعت بعد اماده و لباس پوشیده رفتم بیرون...
نمیشه دست خالی رفت...
تمام مدت توی خیابون چشمم رو بستم که ویترینا رو نبینم...
مگه م
اون روز خیلی سرد بود 
اون قدر که دور چشم هام اشک جمع شده بود 
آسمون و درخت ها رو محو می دیدم شبیه دوربینی که از فوکوس خارج شده
قلبم غمناک می زد 
آرزو می کردم کاش همونجا زمان متوقف می شد 
غم عجیب رسیدن به چیزی که قراره به زودی از دست بره 
من اون پرنده ی بی بال بودم که سقوط می کرد 
و خودشو انداخته بود روی شونه ی تو 
تو کسی بودی که روزگاری در نوجوانی عاشقانه یا شیفته دوستش داشتم و می خواستمش و در سال های بعد رفیقانه همراهش شدم 
پرواز من فقط سقوط بود
میلی به زندگی ندارم، از خودکشی و مرگ می‌ترسم فلذا به خواب پناه میارم. از صبح تا حالا که ساعت ۳ بعدازظهر هست خوابم. فقط پاشدم صبونه و نهار خوردم و باز خواب. حالم بده و میلی برای ادامه ندارم. همه‌ش هم بخاطر رفتارهای اخیر میم هست. سرد و بی‌حوصله شده. خوابم میاد. باید برم به علم مردگان .
عصر بخیر 
منی که بار سفر بسته بودم از آغازنگاه خویش به در بسته بودم از آغازبرای سرخی صورت به روی هر انگشتحنای خون جگر بسته بودم از آغازمنم شبیه ولیعهد شاه مغلوبی که دل به مال پدر بسته بودم از آغازهنوز در عجبم که امیدوار چرابه هندوانه ی دربسته بودم از آغازبه دوستان خود آنقدر مطمئن بودمکه روی سینه سپر بسته بودم از آغازبه خاطر نپریدن ملامتم نکنیدکه من کبوتر پربسته بودم از آغازعجیب نیست که با مرگ زندگی کردمبه قتل عمر کمر بسته بودم از آغازاگر چه آخر این ق
نمیدونم چرا اصلا حس و حال وبلاگ نیست دیگه
انگار حوصله حرف زدن هم ندارم
دلم میخواد یه پست بلند بالا بنویسم از ادم های مذهبی گله کنم
اما حسش نیست، فقط تو یه جمله بگم خلاصه همه حرص هام و!!!
اگر جامعه شما رو بعنوان یه ادم مذهبی میشناسه، کاری کنید که زینت دین باشید! کارهای شمارو پای دین میذارن ملت!!!
اعصابم یکم خورده این روزها!!!!
از روز عرفه یه بغض سنگین مونده تو گلوم
صبحِ روز عرفه دوسانس استخر بودم(مجبور بودم) از 9و نیم تا 1تو اب بودم بعد هم نیم ساعت جک
 
اگر به خواب زمستانی فرو رفته بودم الان ۹ روز بود که از جهان بی خبر بودم.از این جهان پر آشوب و دل آشوب و از خودم که دارم با دنده ی سنگین، کامیون قرمز و فرسوده ی جسم و جانم را از سربالایی های از خدا بی خبر بالا می کشم.اگر نوک انگشتهایم را از روی پدال بردارم دیگر نیازی نیست به خواب زمستانی خرس ها و درختها غبطه بخورم.اما باید از نوک انگشتهایم خواهش کنم ادامه بدهند شاید بعد از این همه سربالایی یکی با سورتمه آمده باشد دنبالم مثل لوسیَن که آنِت  را
دو شب پیش، قبل از خواب، مثل طفلی که تنها مونده و می‌بینه خبری از شیرین‌کاری‌ها و دست‌به‌سرهای اطرافیانش نیست، نمی‌دونه چی می‌خواد، چه‌شه و چه‌جوری باید حرفش رو بیان کنه، شروع به هق‌هق کردم. اون لحظه فقط به یاد مادرم افتادم، با اینکه می‌دونستم دارم میام پیشش. تو مسیر، عین چندساعت رو با چشم‌های باز و خشک، اشک ریختم و تمام خاطراتم از کودکی مرور شد. تصمیم داشتم همه‌اش رو این‌جا بنویسم اما تا چشمم به مادرم افتاد، همه‌اش، هیچی شد.
یادم بم
خواب عجیبی بود. کاسه ی مهراز به دو نیم شده بود و من مغموم رو به روی استاد عیسی در کلاس نادری نشسته بودم و منتظر بودم استاد نظرش را در خصوص تارم بگوید. اینکه چرا و چطور شکسته بود را یادم نیست. استاد بعد از بالا پایین کردن تکه های ساز گفت هیچ کاری نمیشود کرد. قابل تعمیر نیست. باید ساز دیگری بخری. غم بزرگی در دلم سنگینی کرد. مهرازم دیگر با من همراه و همدل نبود. صبح که برخاستم و دریافتم خواب دیده ام نفس راحتی کشیدم. موضوع را به دخترعمه ی استاد گفتم و او
دیشب خواب دیدم با مامان و خواهری نشستم.
بعد انگار پایان نامه ام تموم شده.مامان میگه زود باش بریم برای دفاع.خواهری هم متعجب داره نگاه می کنه و میگه عهههه چه زود تموم کردی.اومدم تو اتاقم که .سایل و جمع کنم یادم افتاد پاور پوینت ندارم.برگشتم میگم ماماننننننننننننننننن بدون پاور پوینت که نمیشه برم سرجلسه دفاع میگه بدو سریع آماده کن.میگم آخه تو دو ساعت که نمیشهههههههههههه!بعدشم باید استاد راهنما هام برگه رو امضا کنن .هنوز نهایی شده اش رو ندیدن.می
طی خواب بعد از ظهر، ذهنم فعال شده بود روی دوخت های تزیینی، بنابراین خواب عمیقی نداشتم، بخاطر سر و صدا پنبه چپونده بودم تو گوشم که فایده ای هم نداشت، همون کورسوی امیدم محمد از گوشم درآورد میکشید زیر دماغم قلقلکم بده
صبح هم یه ترفند دیگه....
وقتی داداش چهارمی هنوز اینجا بود این ماجرای هر روزه و صد البته دو طرفه بود

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها